:: Welcome ::

خان ننه هایاندا قالدین

بئله باشیوا دولانیم

دا، سنین تایین تاپیلماز

سن اولن گون عمه گلدی

منی گوتدی آیری کنده 

من اوشاق نه آنلایایدیم؟

باشیمی قاتیب اوشاقلار

نئجه گون من اوردا قالدیم

قاییدیب باخاندا گوردوم

یئریوی ییغیشدیریبلار

نه اوزون و نه یئرین وار

«خانی خان ننه م» سوروشدوم

دئدیلر کی : خان ننه نی

آپاریبلار کربلایه

کی شفاسین اوردان آلسین

سفری اوزون سفردیر

بیر ایکی ایل چکر گلینجه

نئجه آغلارام یانیخلی

نئچه گون ائله چیغیردیم

کی سسیم سینم توتولدی

او، من اولماسام یانیندا

اوزی هئچ یئره گئدممز

بو سفر نولوبدی، من سیز

اوزی تک قویوب گئدیبدی؟

هامیدان آجیخ ائدر کن

هامیا آجیخلی باخدیم

سونرا باشلادیم کی: من ده

گئدیرم اونون دالینجا

دئدیلر سنین کی تئزدیر

امامین مزاری اوسته

اوشادغی آپارماق اولماز

سن اوخی قرآنی تئز چیخ

سن اونی چیخینجا 

بلکه گئله خان ننه سفردن

تله سیک، روانلاماقدا

اوخویوب قرآنی چیخدیم

کی یازام سنه، گل ایندی

دخی چیخمیشام قرآنی

منه سوقت آل گلنده

آما هر کاغذ یازاندا

آقامین گوزی دولاردی

سنده کی گلیب چیخمادین

نئچه ایل بو انتظاردا

گونی، هفته نی ساناردیم

تا یاواش یاواش گوز آچدیم

آنلادیم کی سن اولوبسن

 

بیله بیلمیه هنوزدا

اوره گیمده بیر ایتیک وار

گوزوم آختارار همیشه

نه یاماندی بو ایتیک لر

خان ننه جانیم نولیدی

سنی بیرده من تاپایدیم

او آیاقلار اوسته بیرده

دوشه نیب بیر آغلایایدیم

قولی حلقه سالمیش ایپ تک

او آیاغی باغلیایدیم

کی داها گئدنمیه ایدین

گئجه لر یاتاندا سن ده

منی قوینوا آلاردین

نئجه باغریوا باساردین

قولون اوسته گاه سالاردین

آجی دنیانی آتارکن

ایکیمیز شیرین یاتاردیق

یوخودا «لولئی» آتارکن

سنی من بلشدیرردیم

گئجه لی سو قیزدیراردین

اوزیوی تمیز لیه ردین

گنه ده منی اوپردین

هئچ منه آجیخلامازدین

ساواشان منه کیم اولسون

سن منه هاوار دوراردین

منی، سن آنام دوینده

قاپیب آرادان چیخاردین

ائله ایستیلیک او ایستک

داها کیمسه ده اولورمی؟

اوره گیم دئیر کی : یوخ یوخ

او درین صفالی ایستک

منیم او عزیز لیگیم تک

سنیله گئدیب توکندی

 

خان ننه اوزون دئیردین

که: سنه بهشتده آللاه

وئره جک نه ایستیورسن

بو سوزون یادیندا قالسین

منه قولینی وئریبسن

ائله بیر گونوم اولورسا

بیلیسن نه ایسترم من؟

سوزیمه درست قولاق وئر:

«سن ایله اوشاخلیق عهدین»خان ننه آمان نولیدی

بیر اوشاخلیقی تاپایدیم

بیرده من سنه چاتایدیم

سنیلن قوجاقلاشایدیم

سنیلن بیر آغلاشایدیم

یئنیدن اوشاق اولورکن 

قوجاغوندا بیر یاتایدیم

ائله بیر بهشت اولورسا

داها من اوز آللاهیمدان

باشقا بیر شی ایستمزدیم

 

ترجمه به فارسی در متن پایین

 

 

 

خان ننه(مادر بزرگ) کجا ماندی؟

الهی که دورت بگردم

دیگر همتایی برای تو پیدا نمی شود

روزی که تو مُردی

عمه ام آمد 

مرا به روستای دیگری برد

من بچه بودم از کجا باید می فهمیدم؟

سرم به بازی با بچه ها گرم بود

چند روزی در آن روستا ماندم

زمانی که برگشتم دیدم

محل مخصوص نشستن  تو را جمع کرده اند

نه خودت هستی و نه جای تو

پرسیدم «خان ننه (مادر بزرگ) کجاست؟»

گفتند که : خان ننه را 

به کربلا برده اند

تا شفای بیماری خود را از آنجا بگیرد

سفرش، سفری دور و دراز است

یکی دو سالی طول می کشد تا برگردد

شروع کردم به گریه های سوزناک

دو سه روزی همینطور جیغ می کشیدم

سر و صدایم گرفت

آخر، مادر بزرگ من بدون من

به هیچ کجایی نمی رود

این بار چه شده است؟

که مرا تنها گذاشته و رفته است؟

در حالی که از همه قهر کردم

به همه با عصبانیت نگاه کردم

بعد شروع کردم به پافشاری که من هم

به دنبال او خواهم رفت

گفتند: برای تو زود است

بر سر مقبره امام 

نمی شود بچه را برد

تو بشین و قرآن را زود ختم کن

شاید تا وقتی که تو آن را ختم کنی

خان ننه هم از سفر برگردد

با عجله و سرعت

قرآن را خواندن و تمام کردم

تا برایت بنویسم که: بیا 

قران را ختم کرده ام

برای من سوغاتی بخر 

اما هر بار که من نامه می نوشتم

اشک در چشمان پدرم جمع می شد

تو هم که بر نگشتی

چند سالی با همین انتظار

روز و هفته ها را شمردم

تا کم کم متوجه شدم

که تو مرده ای!

 

دانسته و ندانسته هنوز هم

گمشده ای در قلبم هست

چشمانم همیشه به دنبال گمشده می گردد

چقدر سخت هستند این گمشده ها

مادر بزرگ چه می شد

که دوباره پیدایت می کردم

دوباره روی پاهایت

پهن می شدم و گریه می کردم

دستانم را دور پاهایت گره می زدم

و پاهایت را می بستم

که دیگر نتوانی از پیشم بروی

تو هم شبها موقع خواب

مرا در کنار خودت می خواباندی

مرا بغل می کردی

گاهی مرا روی دستت می خوابواندی

در حالی که دنیای تلخ را فراموش می کردیم

دوتایی به خواب شیرین فرو می رفتیم

من در خواب خودم را خیس می کردم

و لباس تو هم کثیف می شد

شبانه اب گرم می کردی

خودت را تمیز می کردی

با این حال، باز هم مرا می بوسیدی

و از من عصبانی نمی شدی

هر کسی که با من دعوا می کرد

تو از من طرفداری می کردی

وقتی مادرم می خواست با من دعوا کند

تو مرا از وسط دعوا خلاص می کردی

آن گرمی بین ما، آن محبت بین ما

آیا امکان دارد بین کس دیگری باشد؟

قلبم می گوید که : نه ، نه

آن محبت عمیق و با صفا

مانند آن عزیز قلبم 

با رفتن تو، از بین رفت و تمام شد

 

مادر بزرگ خودت می گفتی

که در بهشت خداوند

هر چیزی که بخواهی به تو می دهد

این حرفت یادت باشد

قولش را به من داده ای

اگر چنان روزی در بهشت داشته باشم

می دانی چه خواهم خواست از خدا؟

به حرفم درست گوش کن:

«تو و زمان بچگی»

 

مادر بزرگ، چه می شد

که دوباره بچگی را می یافتم

دوباره به تو می رسیدم

دوباره بغل تو می آمدم

دوباره در آغوش تو گریه می کردم

دوباره بچه می شدم و 

در آغوش تو به خواب می رفتم

اگر چنین بهشتی وجود داشت

من از خدای خودم

هیچ چیز دیگری نخواهم خواست


ادامه مطلب

برچسب ها شعر دل نشین حیدر بابا از استاد شهریار

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

نظرات ارسال شده


  1. محمد طیبی:

    واقعا کیف کردم



    جواد:

    گریه ام گرفت ..



    جواد:

    گریه ام گرفت ..



    شیما: من هربار این شعرمی خونم گریه ام میگیره. اولین گریه 13سالگی بود.

    شهاب:

    عالی بود. با اینکه آذری متوجه نمیشم. ولی داستان قشنگی بود



    قاسم زاده:

    خیلی جالب وزیبا بود من اشعار ایشان را خیلی دوست دارم



    کوثر: عشق است شهریار

    رامین: عالی بود

    عاشق استاد: سلام من عاشق استادم عالی بود

    درباره ما

    مجموعه اشعار استاد شهریار،ادیب و سخنور معاصر

    به نام خداوند جان افرین
    خوش امدید.


    .می توانید از ارسال نظر به صورت نا شناس استفاده نمایید
    .می توانید تنها اسمتان را بنویسید (ما برای پاسخ دادن فقط جواب می دهیم)
    .دوستانی که اطلاعاتی مانند ایمیل ثبت کرده اند لطفا گزینه نمایش برای افراد دیگر را انتخاب نکنند.

    شبکه اجتماعی